سیزده بدررررررر
دیروز خیلی خوش گذشت خیلی خندیدم البته بیرون رفتنمون کاملا بدون برنامه ریزی بود ولی میتونم بگم یکی از بهترین روزای سال نودم بوداولش با بابایی قهر بودم یعنی شب قبلش البته اون باهام آشتی بودااااا من باهاش قهر بودم چون از دستش ناراحت بودم البته باید اعتراف کنم که خودمم کم مقصر نبودم بعدش یه کوچولو از کار خودم ناراحت شدم اما باباییه مهربونو نازت مثه همیشه پیش قدم شدو باهام آشتی کرد اما من نههههههههههه ناز کردم و ناز کردم تا روز سیزده بدررر صبح بابایی از خواب بیدار شدو گفت برو زنگ بزن به مرجان و هدیه و مامانت تا با هم بریم بیرون منم گفتم نهههه نمیخوام من دوست ندارم بیام بیرون هی از اون اسرار از من انکار البته ته دلم میخواست که بریم بیرون آخه غزل جوجو بخاطر ما مجبور بود تو خونه بمونه منم خودم عاااااشقه غزل البته حسودی نکن تو رو هم دوست دارم عااااااشتم تو هم جوجویی واسه من جیگر طلاااااا نی نی طلایییییییی منیخب داشتم میگفتم خلاصه یه نیم ساعتی اسرار کرد بابایی بعدم گفت خواهش میکنم ازت پاشو برو زنگ بزن منم بلاخره قبول کردمممممم خلاصه پاشدم زنگ زدم و همه آماده شدیم رفتیم بیرون یه جای خیلی با حالو با صفاو خلوت خیلی بهمون خوش گذشت کلی بازی کردیم و خندیدیم داشتیم وسطی (دژوال )بازی میکردیم که توپ رفت زیر پای عمو مهدیو ترکیدالبته زیر پا که نه باسنش...... دیگه خودت حال مارو تصور کن هممون از خنده بی حس شدیم هر کدوممون یه جایی افتادیمو خندیدیم البته عکس توپ ترکیدرو دارم اگه تونستم بعدا میزارمش فعلا بایییییییییییی
راستی یادم رفت بگم همون اول که رفتیمو وسایلمونو پهن کردیم طبق معمول بابایی رفته بود که چوب جمع کنه برای آتیش درست کردن که یه زنبور بد جنس نیشش زد بابایی هم سریع نیششو در اورد فقط یه کم پاش میسوخت بعدم به کارش ادامه داد ......نینی جونم دیدی بابا چقدر قویهههههسعی کن وقتی بزرگ شدی مثه بابات قوی باشی